بانکول خبر/ ✍️سودابه خانی
اعتیاد، چالشی جهانی است که زندگی افراد، خانوادهها و جوامع را در چنگال مرگ آور خویش گرفتار ساخته است. هدف از این مصاحبه، بررسی عمیقتر این پدیده پیچیده و تأثیرات آن بر جامعه است. ما به دنبال درک بهتری از مسیرهای منتهی به اعتیاد، تجربیات فردی معتادان و روشهای مؤثر درمانی هستیم.
با توجه به اینکه اعتیاد این اختاپوس هراس آور، تنها یک بیماری نیست بلکه نتیجهای از تعاملات پیچیدهی بیولوژیکی، روانی، اجتماعی و محیطی است، هر ساله مبالغ هنگفتی برای مبارزه با معضل اعتیاد و مواد مخدر هزینه می شود، ولی همچنان رقم باندهای قاچاق مواد مخدر و شمار معتادان رو به افزایش است. بواسطهی مهم بودن این موضوع مصاحبهی ما با فردی که تجربهی مستقیم با اعتیاد داشتهاند، را در زیر میخوانید.
ما لبخند میزنیم و بابت همه ی لحظه های امروز، خدا را شاکریم.
اسم من سعید و قبلاً یک معتاد بودم، ممنونم از شما و دغدغه ای که نسبت به ما و جمعیت مون دارید. باور کنید کلمه ها قادر به بیان دردهای زمان اعتیاد من نیستند. ما یه خانواده مذهبی – فرهنگی هستیم. پدر و مادر من هر دو معلم بازنشسته هستند و خواهرها و برادرها هم هر کدام مدرک تحصیلی، شغل و زندگی قابل قبول دارند. سالهای قبل از شروع مصرف، سیستم تفکر و زندگی من با همه اعضای خانواده فرق اساسی داشت.
هیچ وقت نتوانستم چهارچوب مشخصی برای خودم تعیین کنم. تعریف من از زندگی با همه فرق داشت و احساس هایی رو تجربه می کردم که اصلاً مناسب سنم نبود. رفتارهای هیجانی، ریسک های بزرگ و کوچک، تصمیم های آنی و لحظه ای، قانون گریزی های خاص و شیطنت های فراوان مرا به موجود غیرقابل پیش بینی تبدیل کرده بود.
منظم سر کلاس درس حاضر نمیشدم و دائما سرگرم بازیگوشی و فرار از مدرسه و شیطنت بودم اما همیشه هم نمره های قابل قبولی می گرفتم. ترسی از امتحان کردن خطر نداشتم و به سادگی کارهایی را امتحان می کردم که هم سن و سالهای من از انجامش وحشت داشتند.
زمانی که برای اولین بار قلیان و سیگار را تجربه کردم، حدوداً ده سالم بود. حس غرور و توی چشم بودنی رو داشتم که خیلی برایم جذاب بود.
هر کاری که باعث توجه بیشتر به من و تأیید کردنم می شد رو بدون فکر انجام میدادم سیزده چهارده سالم بود که برای اولین بار مواد مخدر و بعدها الکل را امتحان کردم.
حس جالبی داشت. فکر می کردم با قدرتی که از مصرف مواد به دست می آورم می توانم همه ی مشکلاتم را حل کنم.
زمان کنکور من مواد مصرف می کردم که بتوانم درس بخوانم. البته هدفم از قبولی در کنکور، بدست آوردن آزادی بیشتر بود نه تحصیل. پزشکی قبول شدم. همه متعجب بودن، رفتارهای من چیز دیگه ای را نشان میداد اما استعدادی که داشتم، همه را شگفت زده کرد.
همه از قبولی من در رشته ی پزشکی خوشحال بودند اما خودم از اینکه با رفتن به دانشگاه، اونهم توی یه شهر دیگه و دور از خانواده، آزادی بیشتری خواهم داشت خوشحال تر بودم.
چند ترم اول را با موفقیت تمام گذراندم و بواسطه های فعالیت های غیر درسی که داشتم در دانشگاه به چهره ی شناخته شده ای تبدیل شدم. فکر می کردم که مصرف مواد، تا موفقیت نهایی همراهم خواهد بود.
کم کم متوجه آثار مصرف مواد در زندگیم شدم. نمی تونستم روزها بیدار بمانم و درس بخوانم، غیبت هایم زیاد شد. دیگه خبری از کارهای هنری – فرهنگی نبود، پول توجیبی کفاف هزینه هایم را نمیداد.
تصمیم به ترک گرفتم. کلی دارو جایگزین مواد مصرفیم کردم اما نشد. کم کم اوضاع بحرانی شد تا جایی که قید دانشگاه را زدم. مصرفم اوج گرفته بود.
به ناچار وارد جمع ها و محیط هایی شدم که زمین تا آسمان با محیط دانشگاه تفاوت داشت. برای تأمین هزینه هایم مجبور بودم کارهایی انجام بدهم که اصلاً فکرشو نمی کردم. غربت و تنهایی و دوری از خانواده باعث شد خیلی سریع از دانشجوی تقریبا موفق به خلافکاری تازه کار تبدیل شوم.
طولی نکشید که خلافهای بزرگتر و ناجورتری را امتحان کردم و هر روز دردسر بیشتری برای خودم و اطرافیان درست می کردم. با بالارفتن دوز مصرف روزانه م دیگه حتی توان انجام کارهای خلاف هم نداشتم.
نمی توانستم قبول کنم که معتادم. همش طفره میرفتم و انکار می کردم کم کم همه چیز را از دست دادم و بی سرپناه و بدون منبع درآمد مصرفم را ادامه میدادم.
روزی را دیدم که خوردن یه چایی گرم، تمام آرزویم شده بود. توی ترمینال شهر، منتظر می موندم مسافرا، چای کیسه ای رو استفاده کنن و برن. بعدش من می رفتم همون چای کیسه ای رو توی یه لیوان می گذاشتم و از سماور مغازه ها، آب جوش می گرفتم و بدون قند می خوردم.
بارها و بارها بخاطر یه لیوان آبجوش تحقیر شدم و فحش شنیدم. پایم به زندان و مراکز نگهداری دولتی باز شد. اما به محض خروج از آنجا، دوباره شروع می کردم به مصرف. منتظر مرگ بودم اما مرگ هم آرزو شده بود. در بن بستی تاریک گرفتار شده بودم. نه راه پس داشتم نه راه پیش.
گاهاً روزهای اول دانشگاه رو به یاد می آوردم، آدمی که الان بودم هیچ شباهتی به سعید آن روزها نداشت. خسته شده بودم اما نمی دانستم چکار باید بکنم.
خلاصه بواسطه ی خانواده ام، یکی از بچه های همدرد خودم که چندسالی از پاکیش گذشته بود به سراغم آمد و کمکم کرد که ترک کنم.
سالهای سال از اون روزای سخت و جهنمی می گذره و بواسطه پاک شدنم، همه چیز دوباره به حالت اول و حتی بهتر برگشته.
منِ بی اعتبار و تنهای دیروز، امروز می توانم به خیلی از همدردانم کمک کنم و یه زندگی پر از آرامش را برای خودم و اطرافیانم بوجود آوردم. خداوند کاری را برای من انجام داد که هیچ کس، حتی خودم، قادر به انجامش نبودم.
ما تعدادی آدم در دکشیده، که سالهاس از مصرف مواد فاصله گرفته ایم، دور هم جمع میشیم و تمام تلاشمون را می کنیم که بتوانیم به یه نفر دیگه از جنس خودمون کمک کنیم.
چه شرایطی در یک جامعه و یا خانواده پیش میآید که یک شخص از زندگی سالم فاصله بگیرد و به سمت اعتیاد برود؟
شیوه و زمان مبتلا شدن، روند مصرف، و شروع بهبودی در بیماری اعتیاد، مقوله ی بسیار پیچیده ای است و اصلاً از یک فرم و شکل خاص پیروی نمی کند. نمیشه با قاطعیت، یکسری اتفاقات جامعه یا خانواده رو دلیل مطلق اعتیاد افراد دونست. اما بطور میانگین افرادی که دچار اعتیاد میشن معمولا سرکش ترین، کنجکاوترین و پر جنب و جوش ترین افراد خانواده هستن. اعتیاد، بیشتر با ویژگیهای شخصی و درونی افراد ارتباط داره و مسائل و مشکلات بیرونی، بیشتر باعث تسریع یا تشدید بیماری اعتیاد میشن.
نوع برخورد خانواده، مشکلات اجتماعی، بیکاری، فقر و بسیاری از این نوع مشکلات بهونه های افراد مبتلا به بیماری اعتیاد برای بیشتر مصرف کردن هستن اما دلیل علاقه و انتخاب اعتیاد رو باید در ویژگی های درونی افراد جستجو کرد.
ترک اعتیاد به تعبیری “تولد دوباره” است، اوضاع زندگیت قبل از تولد دوباره چگونه بود؟
اعتیاد از زمان شروع، مراحل مختلفی داره. از روزهای اول و دوران طلایی مصرف گرفته تا روزهای آخر و انتهای عجز و ناتوانی و آرزوی مرگ. پس از گذر از دوران طلایی، تمام تصمیمات، اهداف و آرزوهای من حول محور اعتیاد بود. “مواد” جزئی از وجود من شده بود.
مصرف مواد، اولویت اول بود و هرچه بیشتر میگذشت تسلط بیشتری بر من و زندگیم پیدا میکرد. هیچ تصمیمی رو نمی شد بدون کسب اجازه از اعتیاد بگیرم. مصرف مواد بود که تعیین میکرد من چی بخورم چی بپوشم کجا برم با کیا برم و چه کارایی رو انجام بدم. کم کم وجود من معنی حقیقیش رو از یاد برد، تمام هدف ها و آرزوها فراموش شد همهی امیدها به باد رفت هیچ چیز و هیچ کس ارزشی برای من نداشت. هر روز تنها و تنهاتر می شدم. نه توان ادامه دادن داشتم و نه رمقی برای مبارزه. بیدار می شدم که مصرف کنم، مصرف می کردم که بخوابم. تنها دلخوشی من، مردن بود مردنی که آرزو شده بود.
بار چندم موفق به ترک شدی؟ قبل از آن ارادهای برای برگشت به زندگی عادی داشتی یا کلا بیخیال بودی؟
شناخت تمام زوایای درمان اعتیاد، به زمان زیادی نیاز داره. بعد از یه مدت که از مصرفم گذشت، تأثیرهای مخرب اعتیاد بر زندگیم رو می تونستم احساس کنم. فکر می کردم که اگه از لحاظ جسمی بتونم از شر اعتیاد خلاص شم، دیگه هرگز دوباره چنین اشتباهی رو تکرار نمی کنم. مقدمات ترک رو با یه سری داروی آرامبخش و یه محیط آرام برای استراحت فراهم کردم. درد جسمی زیادی داشتم اما چون مصمم به ترک بودم، تحمل می کردم.
بعد دو سه هفته درد شدید، بیقراری و بیخوابی، کم کم شرایط جسمیم رو به بهبودی رفت. خوشحال بودم که تونستم پاک بشم.
حدوداً دو سه ماهی رو بدون مصرف زندگی کردم. فکر می کردم دیگه تموم شده و بهبود پیدا کردم. به سرم زد حالا که تونستم مصرف هرلحظه ای رو کنار بذارم، می تونم هر وقت که بخوام یکبار مصرف کنم اما دیگه ادامه ندم.
با اولین بار مصرف هیولای سیری ناپذیر درون من دوباره با میل و حرص بیشتری، منو به سمت مصرف بیشتر و بیشتر برد و طولی نکشید که متوجه شدم دوباره و با شدت بیشتری مصرف می کنم.
بعد از حدود یکسالی که از مصرف کردنم گذشت عاجز تر از قبل، دوباره تصمیم به ترک گرفتم. اینبار عزمم راسخ بود که برای همیشه ترک کنم. به کمپ رفتم و دوره ی کمپ رو گذروندم. می دونستم که طبق تجربه ی گذشته، دیگه هرگز نباید مواد مصرف کنم. باید اراده ام رو تقویت می کردم و تمام تلاشم رو می کردم.
مدتی گذشت و فکر استفاده از الکل و قرص به جای مواد به سرم زد. طولی نکشید که دوباره سر جای اولم برگشتم و دیدم که به شدت تمام، مشغول مصرف مواد هستم. اینبار دیگه به ته خط رسیدم و داشته ای برای از دست دادن نداشتم.
از سر استیصال و ناچاری به انجمن AA پناه بردم. اونجا بود که متوجه شدم یه نیروی برتر و بزرگتر باید برای غلبه به مواد، به من کمک کنه. فهمیدم که “خدا” گمشده ی همه ی اون روزهای پر از درد و رنج من بوده. فهمیدم که نجات من، در گرو نجات دیگرانه.
چه توصیه ای داری برای خانوادهها در باب عدم روی آوردن جوانان به اعتیاد و کنترل درست و اصولی فرزندان؟!
به نظر من احساس امنیت توی خانواده و داشتن یه ارتباط صمیمی و دوستانه با اعضای خانواده می تونه بسیار تأثیرگذار باشه. بعلاوه اینها “آگاهی”، هم نقش بسزایی در درمان اعتیاد داره و هم می تونه توی بخش پیشگیری، کمک حال خانواده ها و خوده جوونها باشه.
درخصوص معتادان متجاهر و همچنین کمپهای ترک اعتیاد چه نظری دارید؟
همه کسانی که دچار اعتیاد هستند، اگر به موقع درمان نشوند قطعاً روزی تبدیل به متجاهر به فسق خواهند شد.
خیلیها متجاهرین رو به معتادینی نسبت میدن که علنا و آشکارا مواد رو مصرف می کنن اما به نظر من معتادین متجاهر، همونایی هستن که از ترک کردن خسته شدن یا امیدی به زندگی بعد از ترک و بدون مصرف ندارن.
اینجور آدما، انتهای درد و ناامیدی رو دارن لحظه به لحظه زندگی می کنن و اتفاقاً نسبت به سایر بیماران، درمانپذیر هستن و با ایجاد یه انگیزه ی کوچیک، میشه بهشون کمک کرد تا دوباره بسازن.
در مورد کمپ نظر خاصی ندارم، برای مسئولینشون آرزوی سلامتی می کنم و امیدوارم از فرصتی که خدا برای خدمت به این خلق ناچار و ناامید بهشون داده، بهترین استفاده رو بکنن.
دوران کودکی و نوجوانی، رفتار خانواده، حساسیت پدر، توجه خاص مادر، تشنج های درون خانوادگی، برخورد فیزیکی، الگوهای اشتباه، ضعف اعتماد به نفس؛ موارد مذکور کدامیک در زندگی و اعتیاد شما دخیل بود؟
من توی یه خانواده مذهبی – فرهنگی به دنیا اومدم. پدرم آدم مذهبی و سختگیری بود. زمانی که نوجوان بودم، رفتارهای من بشدت با معیارهای خانواده تضاد داشت. این تضاد رفتار باعث به وجود آومدن تشنج ها و بهم ریختگی آرامش خانواده شد. اینکه من اصلاً طبق چارچوب خانواده رفتار نمی کردم، باعث شد پدرم به خشونت و تنبیه ها و محدویت های جورواجور رو بیاره و هر بار کلی بحث و درگیری پیش میومد. مادرم بارها بخاطر حفظ آرامش خانواده، خطاهای ریز و درشت من رو لاپوشونی میکرد. ترکیب احساس ترس از پدر و احساس امنیت کاذب از سوی مادر باعث شد من بیشتر به دنیای بیرون از منزل وابسته بشم.
به مرور رفقای رو من مجموعه ای از افراد مختلف و متفاوت شد. حفظ موقعیت و طلب تأیید از سوی دیگران، باعث شد من قدرت نه گفتن رو از دست بدم و برای اثبات خودم، همه کاری بکنم از جمله “اولین بار مصرف مشروب”
نیروی فرا برتر (معنویات، نماز، شکرگزاری) جایی در درون خانواده شما یا شخص شما داشت؟
خانواده ما مذهبی بود. من هم به رسم عادت، تکرار، تقلید و تلقین نماز می خوندم، روزه می گرفتم و فرائض دینی رو به جا میآوردم. اما درک عمیق امروز رو از خدا نداشتم. با شروع اعتیاد، درک سطحی من از خدا به دعاهای سطحی و فرومایه محدود شد و به مرور زمان خدا دیگه مفهومی برای من نداشت. پس از سالها و گذر از اعتیاد و شروع پاکی، تازه متوجه شدم که ریشه ی تمام مشکلات من، نداشتن ارتباط و اعتقاد و اعتماد به خدا بود.
محق بودن و جاه طلبی شما در دوران سیاه اعتیاد و نگاه و توقع خانواده و جامعه بعد از اعتیاد را مختصراً توضیح دهید؟
همه معتادین برای سرپوش گذاشتن روی اشتباهات خودشون و فرار از توضیح به انکار و توجیه رو میارن. من هم، برای همه تفاوت ها و خطاهای ریز و درشتم، بهانه های مختلفی میآوردم که هم از توضیح به دیگران طفره برم و هم خودمو قانع کنم. به مرور احساس محق بودن در من شکل گرفت و باورم شده بود، که حق با منه و همه ی دنیا اشتباه میکنند.
میزان و زمان مصرف اعضا با هم فرق میکنه. عده ای که به خط آخر اعتیاد رسیدن، معمولا با این جمله از طرف خانواده مواجه میشن که “تو فقط مصرف نکن، لازم نیست کار دیگه ای بکنی” اما بعد از شناخت اصل ماجرای اعتیاد در انجمن، شخص معتاد با این باور روبرو میشه که به کمک خدا باید به یه عضو تأثیرگذار جامعه تبدیل بشه. باید دست از ناله و زاری و گلایه برداره و سبب آرامش دیگران بشه.
اون موقع است که خانواده و شخص بیمار متوجه میشن که علاوه بر درمان فردی، شخص معتاد می تونه در بهبود کل جامعه هم نقش مهمی بازی کنه.
عدم ثبات شخصیتی، پناه بردن به دوستان و همسالان، احساس خلاء و بیکسی، صبور نبودن خانواده، عدم امنیت در خانه، دزدی، قرض کردن پول از دیگران و دروغگویی از مشخصات بارز اکثر مبتلایان به مواد است دیدگاه شما در این خصوص چیست؟
ببینید، طبق تجربه ۱۴ ساله من، اکثر بیماران یه سیر و روال بسیار شبیه رو طی دوران اعتیاد سپری میکنند فقط شکل داستانها با هم تفاوت داره. زمانی که اعتیاد به نقطه ی فعال برسه، اولویت اول زندگی، تهیه و مصرف ماده مخدره. اینکه تمام رفتارهای شما به یه چیزِ مشخص منعطف باشه و بدون اون حتی نتونید زندگی کنید، باعث به وجود آومدن یه سری اشتباه و انجام حرکاتی میشه که بتونید روزانه به مقدار ماده ی مصرفی دست پیدا کنید. اعتیاد بسیار بیرحمانه عمل می کنه، معتاد برای تهیه، بالاجبار وارد مکان هایی میشه که شاید هیچ تشابه افکاری با اونجور جاها نداشته باشه، با آدمهایی دمخور میشه که باهاشون هیچ نقطه اشتراکی نداره تکرار هر روزه ی این موضوع به داشتن پول بستگی داره، و به مرور برای تهیه ی پول مجبور به انجام کارهایی میشه که هیچ سنخیتی با خودِ واقعیش ندارن.
این تناقض، باعث میشه منِ معتاد اصل وجودیم رو گم کنم و اصلاً یادم بره که ویژگی های اصلی شخصیتی من کدوم بود. روند اعتیاد مجبورت می کنه کارهایی رو انجام بدی که نمیخوای.
تجربیات ارزشمند شما قطعاً به عنوان الگو و الهام برای کسانی که راه ترک اعتیاد قرار دارند مفید واقع می شود، چه سخنی با آنها داری؟
نه به عنوان نصیحت، بلکه به عنوان دردکشیده ی اعتیاد و کسی که شاید اعتیاد پررنگی رو تجربه کرده باید بگم که راه فراری از دست اعتیاد نیست. اعتیاد یه دشمن زیرک و قویه. روزای اول با وعده اینکه تو با بقیه فرق داری و ارادت قویتره، گول میخوری و مصرف رو شروع می کنی و بعدها با یه دروغ جدید که دیگه “هرگز نمی تونی ترک کنی” فریبت میده. مسیر اعتیاد، پر از درد و ناامیدی و رنج و گرفتاریه هیچ اتفاق معجزه واری توی اون مسیر قرار نیست بیافته. هر روز درد بیشتری رو تجربه می کنی. ترک کردن، انتهای مسیر مصرفه.
یه روزی بالاخره باید مواد رو کنار گذاشت، اما بهتره زمانی این تصمیم رو بگیری که ترکت ارزش داشته باشه نه اینکه پاک بودن و مصرف کردنت فرقی برای خودت، اطرافیان و جامعه نداشته باشه.
اعتیاد رو نمیشه انکار کرد، هر چه بیشتر دروغ بگی و انکار کنی، دیگرانِ بیشتری متوجه رفتارهای غلط و اشتباهت میشن. من یه زمانی فکر می کردم کسی نمیدونه که معتادم، اما بعداً متوجه شدم آخرین نفری که به واقعیت اعتیادم پی برده، فقط خودمم. نمی گم همین الان ترک کنید، اما خواهشاً یه گوشه خلوت کنید و با خودتون روبرو بشید. خودتون رو در مقابل خودتون قرار بدید. هر مقدار زمانی که از اعتیاد فعالتون می گذره رو بررسی کنید ببینید مصرف، کدوم مشکل زندگی رو حل کرده؟! چند تا از مشکلات همین الانتون به مصرف ربط داره؟!
در خصوص کسانی که بازگشت به زندگی سالم داشته اند؛ با عنایت به تغییر در نگرش و آگاهی درباره اعتیاد و زندگی، درک از بیمار بودن شخص نه عادت و مجرم بودن آنها، تعهد و اراده قوی و همچنین شناخت عمیق آنها در این باره چه پیشنهادی برای کسانی که هم اکنون در این گرداب نابودی هستند، دارید؟
مصرف مواد، تنها مشکل ما نیست بلکه تکمیل کننده ی اشتباهات ما بوده. من لذت نشئگی و مصرف مواد، الکل، قرص و… رو تجربه کردم. می تونم درک کنم که اون لذت کذایی چه جاذبه و قدرتی داره اما بهایی که باید برای بدست آوردن نشئگی پرداخت کرد، خیلی بیشتر از حال خوش اونه. بدترین اتفاقی که توی مسیر اعتیاد برای ما میافته، بی اعتباری و نابود یه شخصیت ماست. جایگزین به مراتب قوی تر و بهتری برای اعتیاد وجود داره. یه زمانی، من هم فکر می کردم بدبخت ترین انسان روی زمینم و همیشه به دنبال دریافت کمک بودم و محتاج ترحم.
اما به محض اینکه مصرف مواد رو کنار گذاشتم و توی جای درست زندگیم قرار گرفتم، متوجه شدم لذتی که توی پاکی، توی آزادی، توی کمک به دیگران و توی سربلندی امروزم وجود داره به هیچ عنوان توی اون دوران سیاه وجود نداشت. سرعت و قدرت روند بهبودی خیلی بیشتر از روند نابودیه.
به محض اینکه “تمایل” به ترک در وجودت پیدا میشه، خداوند برات یه مفهومی تازه پیدا می کنه. چه بخوایم و چه نخوایم. “خدا” تنها گمشده ی ما معتادا بود. خدایی که درک درستی ازش نداشتیم و ازش فاصله گرفتیم. اگه بخوایم، همه دردهایی که ما کشیدیم یه روزی تبدیل به راه نجات بقیه ی همدردامون میشه.
می گویند معتاد، معتاد را درمان می کند یا اینکه «خار را با خار در می آوردند» معتاد بهبود یافته قابل اعتمادتر است برای کسانی که درگیرند با مواد، چرا که قفل و کلیدهای خوبی در کنار هم هستند، به عنوان نجات یافته(پاک شده) چه پیشنهاد و راهکار مناسبی دارید؟
زمانی که توی اوج دوران مصرف بودم، همه ی اعتماد و اعتقادم از بین رفته بود. بواسطه حضور مداوم توی جمع های مخرب و جهنمی، نمی تونستم به کسی اعتماد کنم. خیلیها دوست داشتن که به من کمک کنن اما منِ معتاد قابلیت دریافت کمک رو نداشتم. توی اون روزای آخر تباهی، وقتی یکی از بچه هایی که از جنس خودم بود و دردهایی از جنس دردهای من رو کشیده بود به سراغم اومد نه شماتت میکرد و نه تحقیرم کرد. نه وعده ای بهم داد و نه کارامو تأیید میکرد. فقط داستان زندگیشو برام تعریف کرد.
از دردهایی که کشیده بود، و از امروزِ بدون دردش صحبت کرد. اجباری توی حرفاش نبود، فقط بهم گفت اگه تو هم بخوای، میتونی و همه جوره کمکم می کنه و کنارمه. همین جمله برای جلب اعتماد من کافی بود. یه نفر از جنس خودم قراره کمکم کنه. اما این همه ی ماجرا نبود. بعد از حضور در جلسات با تعداد بیشتری از بچه های همدرد خودم آشنا شدم. داستانهای ما شباهت های زیادی به هم داشت و همین باعث میشد حس امنیت و همسانی بیشتری داشته باشم. ما یاد گرفتیم که نجات ما در گرو کمک به نجات دیگرانه. ما باید وارث خوبی برای این میراث گرانبها باشیم. باید محیط رو اونقدر امن و راحت نگه داریم که دوستان تازهوارد ما بدون هیچ جبری، بتونن به ما اعتماد کنن.
امروزه روز، برای هر بیماری که تمایل به تجربه ی یه زندگیه بدون مصرف رو داشته باشه، راه وجود داره. بچه های بهبود یافته که دردکشیدهی اعتیادن، همه جوره آمادهن که تجربه های تلخ و شیرینشون رو با بچه های تازه وارد به اشتراک بذارن. محبت، کمک های بی دریغ و بلاعوض، همراهی، همسانی، راز داری و تزریق امید هر تازه واردی رو به تجربه ی یه زندگی موفق ترغیب می کنه.
مشکلات خانوادگی پیش آمده به دنبال اعتیاد، نحوهی ازدواج و چگونگی تن دادن همسرتون به ازدواج با یک معتاد و چجوری در این سالها باهاتون کنار اومده و چه کمکهایی بهش کرده یا بلعکس؟
شاید بخوام این سوال رو جواب بدم کلی گویی کرده باشم اما اینکه یک مصرف کننده چقدر خودش عامل مشکلات است یا اینکه ذاتاْ آدم مشکل سازی است بنظر من تمام اینها تحت تأثیر دنیای مصرف میباشد، چون زمانی که اجبار در مصرف پیدا می کنی دیگه توانایی کوچکترین تصمیم یا اینکه ارادهای از خود داشته باشی رو نداری پس منِ مصرف کننده با قبل و بعد از خود تفاوت قابل توجهای دارم. شاید مشکلات ایجاد شده گذشتهام که برای خود، خانواده اجتماع و…. ایجاد کردم با منِ امروز کاملاً بدور از هر شباهتی باشد. در این بین یک معتاد و با توجه به سؤال شما روبرو میشه با یک خانواده آگاه که دیدشون و نوع برخوردشون کاملاً با خانوادهای که عدم آگاهی از یک معتاد و اینکه این یک بیمار است و طرف مجرم و بزهکار نیست قطعا متفاوته. داریم در جامعه بعضی از خانوادهها به محض فهمیدن و روبرو شدن با یک فردی که سابقه مصرف داشته کاملاً گاردشون بسته و به هیچ عنوان فرصتی به یک معتاد بهبود یافته برای ادامه زندگی مشترک نمیدن که بنظر من هم تا حدودی حق دارن. خود من سعی کردم بعد از زندگی مشترک شرایط گذشتهام رو توضیح بدم و اینکه همسرم آگاه به قضیه باشه تا بتونیم این مسیرِ زندگی رو دوتایی ادامه بدیم که خدا رو شکر تا به امروز تونستم در کنار همسرم و با توجه به درک متقابلی که با توجه آگاهی از یک بیمار سابق و بهبود یافته امروز پیدا کرده ناملایمتی های زندگی رو بهتر و بیشتر درک کنن.
از نظر من کسی که ازدواجش در زمان مصرف و یا اینکه بعد از مصرف و در دوران بهبودی، سعی در قایم نکردن مسائل داشته و با طرفش کاملاً صادق و روراست باشه طی کردن مسیر زندگی مشترک با تمام مشکلات برایش راحت و بدون دغدغه خواهد بود.
موقعیت و جایگاه فعلی که در آن قرار گرفتهای و موفقیت های که داشتهای بعد از ترک؟
طبیعتاً بعد از ترک و دوری از دنیای مصرف و حواشی آن و دورانِ بازیابی بعد از ترک با توجه به سلامت عقل نسبی که تصمیمات و حرکات تحت تأثیر محرکِ مخدری نیست کم و بیش عاقلانه و همراه با مشورت بوده و سعی در جبران گذشته با توجه به راه کارهایی بوده، امروز که مصرف کننده نیستم بزرگترین و بهترین برگ برنده رو دارم مابقی زندگی با توجه به چالشهای موجود که میتونه شامل هر فردی که حتی مصرف کننده نیست باشه منم تلاش می کنم از آنها عبور کنم و سعی در حل آنها داشته باشم.
آنچه که من در پایان این گفتگو به آن پی بردم این است که اعتیاد تنها یک مشکل فردی نیست، بلکه یک مسئله اجتماعی است که نیازمند توجه و همکاری همه جانبه افراد جامعه است. کارکرد گفتگوهای انگیزشی نشان داده است که می توانند در کاهش مصرف مواد مخدر و اعتیاد در جامعه مؤثر باشند. این رویکرد، با تأکید بر خود درمانی و مشارکت فرد، به او کمک میکند تا به تغییرات مثبت در زندگی خود دست یابد.
این گفتگو به ما نشان می دهد که مبارزه با اعتیاد نه یک تلاش شخصی بلکه نیازمند یک تلاش جمعی و همکاری بین بخشی است تا بتوانیم به راهحلهای پایدار و مؤثر دست یابیم.
اعتیاد، بیش از یک عادت یا انتخاب ساده، یک بیماری است که درمان آن نیازمند تغییر نگاه جامعه به شخص معتاد و همکاری با او است. درمان اعتیاد نیازمند یک برنامه جامع است که شامل مداخلات پزشکی، حمایتهای روانی و اجتماعی و برنامههای بازتوانی طولانیمدت است. ما باید به یاد داشته باشیم که هر فرد معتاد داستانی منحصر به فرد دارد و درمان وی هم نیازمند یک رویکردی اختصاصی است.
امید است که با پیشرفتهای علمی و افزایش دسترسی به خدمات درمانی، بتوانیم شاهد بهبودی و بازگشت افراد معتاد به زندگی سالم و پربار باشیم. در نهایت، مبارزه با اعتیاد نیازمند تلاشهای مشترک جامعه، خانوادهها و متخصصان است تا بتوانیم محیطی حمایتی و امید بخش برای بهبودی ایجاد کنیم.